ریتم آهنگ

معرفی کتاب اتحادیه ابلهان

معرفی کتاب اتحادیه ابلهان

کتاب تحادیه ابلهان در ژانر کمدی سیاه، نوشته جان کندی تول است. این کتاب زمانی منتشر شد، که نویسنده‌اش از افسردگی خودکشی کرده بود. ماجرای کتاب، ماجرای پسری است که علی‌رغم تحصیلات و سواد بالایش، نه شغلی دارد و نه خانواده‌ای. 

درباره کتاب اتحادیه ابلهان

«جان کندی تول» اولین رمان خود را در سی‌سالگی نوشت و مدت زیادی به دنبال چاپ کتابش سراغ ناشران مختلف رفت، اما کسی حاضر به چاپ کتابش نشد، بعد از مدتی در پی سرخوردگی از چاپ کتابش، ناامید و افسرده در ۳۲ سالگی خودکشی کرد. بعد از مرگ جان کندی تول، مادرش نسخه‌‌های پرینت شده‌ی کتاب را پیش ناشران زیادی برد و بعد از چند ماه دوندگی موفق به چاپ این کتاب شد. رمانی که به سرعت مورد توجه مخاطبان و تحسین منتقدان قرار گرفت. اتحادیه ابلهان در همان سال موفق شد جایزه ادبی پولیتزر را دریافت کند و تنها کتابی است که بعد از مرگ نویسنده‌اش برنده این جایزه شد.

«اتحادیه ابلهان» داستان زندگی پسری به نام «ایگنیشس» است. او فوق لیسانس فلسفه قرون وسطی دارد و با حدود چهل سال سن، به دلیل روحیه آرمانگرایانه‌اش نه ازدواج کرده و نه جایی مشغول به کار است.

ایگنیشس، با مادر پیرش زندگی می‌کند. هر دو آن‌ها روحیه‌ای بسیار عجیب دارند، که کشف همین روحیه منحصربه‌فرد خواننده را به دنبال داستان می‌کشاند.

در نهایت به اصرار مادرش در یک کارخانه مشغول کار اداری می‌شود. خردمندی متفاوت او باعث می‌شود نتواند خودش را با واقعیت‌های جامعه تطبیق دهد و همین موضوع دردسرهای زیادی را برای ایگنیشس و دیگران ایجاد می‌کند. دردسرهایی که گاه ما را می‌خندانند و گاه باعث می‌شوند از دستش عصبانی شویم.

«اتحادیه ابلهان» سال ۱۳۹۱ با ترجمه خوب و روان پیمان خاکسار وارد بازار شد و به سرعت در لیست کتاب‌های پرفروش قرار گرفت.

این رمان در سال ۱۹۸۱، بعد از خودکشی نویسنده، جایزه پولیتزر را برای خالقش به ارمغان آورد. این جایزه یکی از معتبرترین جوایز ادبی آمریکاست. 

خواندن کتاب اتحادیه ابلهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟ 

شاید این روزها که اطرافمان پر است از آدم‌های معترض به شرایط دنیا و جامعه، خواندن این کتاب جذاب‌تر هم باشد. شخصیت اصلی داستان پسری است که نسبت به جهالت مردم جامعه حساس است و دلش می‌خواهد جامعه را با اعتراض‌هایش تغییر دهد. شاید ناسازگاری و آشوب‌گری ایگنیشس ما را یاد ناطوردشت بیندازد. برای همین اگر از آن رمان خوشتان آمده، ممکن است عاشق این رمان هم شوید. این رمان در عین حال، رمانی طنز است. برای همین پیشنهاد می‌کنیم، خواندنش را طرفداران ژانر کمدی از دست ندهند. 

در بخشی از رمان اتحادیه ابلهان می‌خوانیم: 

ایگنیشس فریاد می‌کشید: باید با شهردار تماس بگیرم.

صدایی از میان جمعیت گفت: دست از سر این پسر بردارین.

پیر مردی اضافه کرد: برین رقاصای خیابون بربن رو بگیرین. اون بچه خوبیه منتظر مادرشه.

ایگنیشس مغرورانه گفت: ممنونم امیدوارم همه‌ی شما به این بی عدالتی شهادت بدین.

پلیس با اعتماد به نفسی که لحظه به لحظه کمتر می‌شد به ایگنیشس گفت: باید با من بیای، جمعیت داشت در هم گره می‌خورد و هیچ افسر راهنمایی و رانندگی هم آن اطراف نبود. میریم کلانتری.

دیگه گار به جایی رسیده که حتی یه پسر خوب هم نمی‌تونه بیرون فروشگاه منتظر مادرش بایسته، دوباره پیر مرد بود.

این شهر تا حالا این جوری نشده بود، کار کمونیستاس.

پلیس در همان حال که از تازیانه‌های سیم عود جاخالی می‌داد خطاب به پیر مرد گفت: به من گفتی کمونیست؟ تو رو هم می‌برم. باید حواست باشه به کی می‌گی کمونیست.

پیر مرد فریاد زد: تو نمی‌تونی منو دستگیر کنی. من عضو باشگاه سالخوردگانی هستم که تحت نظر بخش سرگرمی نیواورلینز اداره می‌شه.

زنی جیغ کشید: این پیر مردو ول کن پلیس کثیف، اون دیگه الان نوه نتیجه داره.

پیر مرد گفت: بله که دارم. شش تا نوه دارم که همه‌شون هم پیش خواهرای مقدس درس می‌خونن. خیلی ‌هم با‌هوشن.

ایگنیشس مادرش را دید که آرام از فروشگاه بیرون می‌آمد، جوری جعبه‌های شیرینی را دست گرفته بود که انگار به جای شیرینی پر از سنگ هستند.

داد زد: دیر رسیدی مادر، دستگیر شدم.

 

بریده هایی از متن کتاب:

وقتی نابغه‌ای حقیقی در دنیا پیدا می‌شود می‌توانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.

«اون مادرته؟ زندگی سختی داشته، نه؟ مادرا همه زندگی سختی دارن، باور کن.»

طبیعت بشر همین است: یاد می‌گیرند از آدم‌هایی که کمک‌شان می‌کنند متنفر باشند.

آن سگ احتمالاً تنها چیزی بوده که آن دیوانه در زندگی‌اش داشته. بعضی اوقات آدم‌ها را باید در موقعیتی که در آن بزرگ شده‌اند دید تا بتوان درک‌شان کرد.

. این اتفاق مرا یاد وقتی انداخت که هنگام غذا دادن به یک سنجاب در پارک پو ناگهان متوجه شدم که دارم به یک موش غذا می‌دهم. موشی که در نگاه اول سنجاب به‌نظرم آمده بود. باید از اشتباهات درس گرفت. این حقه‌باز فکری به سرم انداخت. از آدم‌های رذل هم می‌شود چیز یاد گرفت. ا

واسه سیاها کار نیست ولی همیشه یه سوراخ تو زندون براشون هست. زندونی شدن بهترین راهه واسه مرتب غذا خوردن. ولی من ترجیح می‌دم گرسنگی بکشم ولی بیرون باشم. ترجیح می‌دم زمینِ این لگوری رو تی بکشم تا این‌که تو زندون پلاک ماشین و فرش و کمربند چرمی و از این اَن و گُها درست کنم.

شخصاً به این نتیجه رسیده‌ام که کمبود غذا و آسایش به‌جای تعالی بخشیدن به روح تنها باعث ایجاد شکلی از تشویش می‌شود و تمام انگیزه‌های نیک آدم را به تلاش برای سدجوع تقلیل می‌دهد.

کمبود غذا و آسایش به‌جای تعالی بخشیدن به روح تنها باعث ایجاد شکلی از تشویش می‌شود و تمام انگیزه‌های نیک آدم را به تلاش برای سدجوع تقلیل می‌دهد.

باید از اشتباهات درس گرفت. این حقه‌باز فکری به سرم انداخت. از آدم‌های رذل هم می‌شود چیز یاد گرفت.

 

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”